کد مطلب:93740 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:751

ایمان صریح و خالص











7- و لولا الاجل الذی كتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفه عین شوقا الی الثواب، و خوفا من العقاب.

ترجمه: و اگر نبود اجل و مدتی كه خدا (در دنیا) برای ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنی جان در بدنشان قرار نمی گرفت.

شرح: برای روشن شدن دقیق و كامل تفسیر این جمله، سه مطلب قابل بحث است:

1- اجل- «اجل در اصل به معنی «مدت معین» است و «قضاء اجل» به معنی تعیین مدت، و یا به آخر رساندن مدت است، اما بسیار می شود كه به آخرین فرصت نیز اجل گفته می شود، مثلا می گویند: «اجل دین» فرا رسیده است، یعنی آخرین موقع پرداخت بدهی رسیده است، و اینكه به فرا رسیدن مرگ نیز اجل می گویند به خاطر این است كه آخرین لحظه عمر انسان در آن موقع است».[1].

[صفحه 206]

به دلیل آیات و روایات، از مسلمات است كه: هر كسی را اجلی است، و این عبارت نهج البلاغه هم برای پرهیزكاران اثبات اجل كرده است، حتی ملتها هم از این اجل مستثنی نبوده، چنانچه قرآن می فرماید: «لكل امه اجل»[2] (برای هر قوم و جمعیتی زمان و مدت (معینی) است) لكن مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسیر حق و عدالت و روی آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در دریای شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستی و تن پروری می باشد.

هنگامی كه ملتهای جهان در چنین مسیرهائی گام گذارند، و از قوانین مسلم آفرینش منحرف گردند، سرمایه های هستی خود را یكی پس از دیگری از دست داده و سرانجام سقوط می كنند، بررسی تاریخ تمدنهائی همچون تمدن بابل، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و كلدانیان و آشوریان و مسلمانان اندلس و امثال آنها این حقیقت را نشان می دهد، كه: در یك لحظه بر اثر اوج گرفتن فساد به طرف سقوط نزدیك شدند حتی ساعتی نتوانستند پایه های لرزان حكومتهای خویش را نگاه دارند.

نكته قابل بررسی این است كه: بعضی آیات می گوید: اجل تقدیم و تاخیر ندارد، «فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون[3] » (زمانی كه اجل آنها برسد نه ساعتی تاخیر و نه تقدیم می افتد) «ساعت» در لغت به معنی كمترین وقت است، گاهی به معنی لحظه ها و گاهی به معنی مقدار كمی از زمان می آید، اگر چه امروز معنی معروف آن یك بیست و چهارم مدت شبانه روز است».[4].

اینگونه آیات می گوید: سر سوزنی اجل جلو و عقب نمی افتد، از طرفی

[صفحه 207]

می بینیم اولا: اسلام دستور داده كه اگر بیمار شدید به سراغ پزشك و دارو بروید، حتی اگر طبیب كافر باشد، چنانكه به هنگام ضربت خوردن علی (ع) طبیب نصرانی برای آن حضرت آوردند، ثانیا: دستور داده شده بهداشت را مراعات كنیم، ثالثا: اگر در جاده ای خوف خطر هست نروید، حتی مسیر حج اگر خطرناك بود، وجوب آن تا رفع خطر برداشته می شود یعنی تكلیفی به گردن شما نیست، رابعا: در روایات داریم كه بعضی چیزها مثل صله رحم و شاد كردن پدر و مادر در ازدیاد عمر موثر و بعضی چیزها مثل قطع رحم، كشتن پدر و یا توهین به استاد و عالم در تقلیل عمر دخیل است خامسا: صدقه رفع بلا و قضا می كند و...

تمام این موارد با اجل مشخص و لا یتغیر منافات دارد، زیرا اگر اجل معین باشد، و كاسه ی عمر به لب رسیده باشد، رجوع به پزشك، رعایت بهداشت، نرفتن در مسیر خطرناك، صله رحم، شاد كردن پدر و مادر و صدقه دادن و... بی فائده خواهد بود، و همچنین اگر اجل نرسیده باشد، تامین این موارد هم بی فائده است.

وجه جمع بین این تنافی ظاهری را می توان از روایات و آیات استفاده كرد و آن اینكه ما دارای دو گونه اجل هستیم، در روایتی از امام باقر (ع) آمده كه از حضرت درباره (قضی اجلا و اجل مسمی عنده) سئوال كردند حضرت فرمودند: «هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف»،[5] این دو (یعنی اجلا و اجل مسمی) دو نوع اجلند 1- محتوم 2- مشروط[6] این دو اجل گاهی به اجل حتمی و معلق و یا محتوم و غیر محتوم و یا مطلق و مشروط[7] تعبیر می شود: اجل محتوم اجلی است كه در امثال آیه بالا و این عبارت و فراز از نهج البلاغه آمده است، هیچ چیزی نمی تواند

[صفحه 208]

آنرا تغییر دهد، ولی اجل معلق و غیر محتوم اجلی است، كه: با امثال موارد فوق قابل تغییر است، صدقه، رعایت بهداشت، صله رحم و غیره اجل معلق را دور به تعویق می اندازد و در مقابل انتحار (خودكشی)، قطع رحم و غیره آنرا نزدیك می سازد.

برای واضح شدن مطلب ناچارم مثالی بزنم: اتومبیلی را كارخانه بیرون می دهد، و با توجه به وسائل و آلیاژهای به كار رفته در آن، مدت عمر آن را اگر با اسلوب صحیح، در جاده مناسب و با راننده آزموده حركت كند 20 سال معین می كند، این اجل حتمی اتومبیل خواهد بود، حال اگر مراعات دستورات كارخانه سازنده نشود و در هر جاده پر فراز و نشیبی و با هر راننده نا آشنا به دستورات رانندگی بخواهد حركت كند و به موقع سرویس نشود مسلما آن ممكن است به 5 سال تقلیل یابد، به علاوه این در صورتی است كه حادثه غیر منتظره ای مثل تصادفات نابهنگام صورت نگیرد.

قلب انسان هم دستگاهی است كه: سازنده آن اطلاع دارد تا چند سال دیگر اگر با موازین صحیح بهداشتی زیست كند، سالم می ماند، این اجل حتمی این قلب و انسان دارنده آن است، به طوری كه اگر مثلا 100 سال بنا باشد عمر كند، در موعد مقرر قلب ایستاده و انسان می میرد، اگر چه هیچ بیماری یا عوارضی نداشته باشد، زیرا استعداد در عالم ماده محدود است، در حدیثی از علی (ع) آمده: «نفس المرء خطاه الی اجله»، نفس كشیدن مرد (انسان) گامی است به سوی مرگ او (زیرا هر نفس كشیدن، از عمر او كم كرده و به مرگ نزدیك می نماید، مانند گام برداشتن كه شخص را به مقصدش نزدیك می گرداند).[8].

این روایت بسیار جالب گویای محدودیت اجل هر شخصی است كه: با هر قدمی به پایان آن نزدیك می شود، اما در بین این راه اجلهای معلقی است، كه: عمر

[صفحه 209]

طبیعی را به نصف، ثلث یا ربع ممكن است تقلیل دهد، مثل انتحارها و امراض گوناگون.

در تفسیر نمونه[9] می گوید: «بسیاری از موجودات از نظر ساختمان طبیعی و ذاتی استعداد و قابلیت بقاء برای مدتی طولانی دارند، ولی در اثناء این مدت ممكن است موانعی ایجاد شود، كه: آنها را از رسیدن به حداكثر عمر طبیعی باز دارد، مثلا یك چراغ نفت سوز، با توجه به مخزن نفت آن، ممكن است مثلا بیست ساعت استعداد روشنائی داشته باشد، اما وزش یك باد شدید و ریزش باران و یا عدم مراقبت از آن سبب می شود كه عمر آن كوتاه گردد.

در اینجا اگر چراغ با هیچ مانعی برخورد نكند و تا آخرین قطره نفت آن بسوزد سپس خاموش شود، به اجل حتمی خود رسیده است، و اگر موانعی قبل از آن باعث خاموشی چراغ گردد، مدت عمر آن را «اجل غیر حتمی» می گوئیم.

در مورد یك انسان نیز چنین است، اگر تمام شرائط برای بقای او جمع گردد، و موانع برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب می كند كه مدتی طولانی (هر چند این مدت بالاخره پایان و حدی دارد) عمر كند، اما ممكن است بر اثر سوء تغذیه یا ابتلاء به اعتیادات مختلف و یا دست زدن به خودكشی یا ارتكاب گناهان خیلی زودتر از آن مدت بمیرد، مرگ را در صورت اول «اجل حتمی» و در صورت دوم «اجل غیر حتمی» می نامند.

مرحوم علامه طباطبائی (ره) ذیل همین آیه درباره علت تامه (سبب تام) و مقتضی (سبب ناقص) می گویند: «مثالی كه با در نظر گرفتن آن، این دو قسم سبب یعنی سبب تام و سبب ناقص روشن می شود، نور خورشید است، زیرا ما در شب اطمینان داریم كه بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد كرد، و روی زمین

[صفحه 210]

را روشن خواند نمود، لكن ممكن است مقارن طلوع آفتاب كره ماه و یا ابر و یا چیز دیگر بین آن و كره زمین حائل شده، و از روشن كردن روی زمین جلوگیری كند، همچنانكه ممكن هم هست كه چنین مانعی پیش نیاید كه در این صورت قطعا روی زمین روشن خواهد بود.

پس طلوع آفتاب به تنهائی نسبت به روشن كردن زمین، سبب ناقص و به منزله لوح محو و اثبات در بحث ما است، و همین طلوع به ضمیمه نبود (عدم) مانعی از موانع، نسبت به روشن كردن زمین علت تامه و به منزله ام الكتاب و لوح محفوظ در بحث ما است».[10].

2- تاثیر اعتقاد به معاد در تربیت نفوس- مطلب دوم قابل بحث تاثیر تربیتی اعتقاد به معاد است، دو عامل اساسی در تربیت و پرورش آحاد جامعه نقش موثری را ایفا می كند 1- ایمان به مبداء 2- ایمان به معاد.

ایمان به مبدا هشدار می دهد، كه: در هر زمان و هر مكان، خدا مراقب تو است، و او از تو به تو نزدیكتر است، (نحن اقرب الیه من حبل الورید)[11] به طوری كه هر نیتی را اول خداوند متوجه می شود، و بعد خود انسان، زیرا (ان الله یحول بین المرء و قلبه)، مسلما خدا حائل بین انسان و قلب (عقل) او است.[12].

اگر این مطالب به مرحله باور رسید، و درك شد، كه: خداوند همیشه با ما است، «هو معكم اینما كنتم» او با شماست هر كجا كه باشید[13] یا حتی احتمال این مسئله را دادیم و به این احتمال ارج نهادیم، هرگز مرتكب خلاف نخواهیم شد،

[صفحه 211]

اگر دزد در شب شبحی را ببیند و احتمال دهد كه پلیس است هرگز دست به ارتكاب جنایت نمی زند، اگر انسانی مراقب باشد ولو كودكی كه خوبی و بدی را تشخیص می دهد ناظر اعمال انسان باشد، هرگز دست را به گناه نمی آلاید.

ایمان به معاد هم تذكار می دهد كه همه چیز در جهان آخرت بر ضوابط الهی دور می زند، پرونده ها هرگز اشتباه نخواهد شد، مامورین الهی جز عدالت به چیزی نمی اندیشند، و غیر از آن عملی انجام نمی دهند، مواقف آن عالم هرگز محكوم بوروكراسی و كاغذبازی نخواهد بود، اگر دنیا و هر چه در آن است به ملائكه الهی به عنوان رشوه داده شود، سر سوزنی حكم را تغییر نخواهند داد، زیرا آن جهان، جهان كسر و انكسار و دار تكلیف نیست آن عالم، عالمی است، كه: «لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فی حسن یستطیعون ازدیادا» (نه كار زشتی را می توانند برگردانند و نه در حسنات می توانند كار نیكی را بیفزایند).[14].

آری اگر این تذكرات موثر افتد، و به مرحله باور و حتی احتمال مورد اعتناء رسد برای تربیت انسانی كفایت است، گفتم احتمال هم كافی است، زیرا دفع ضرر محتمل، حكمی عقلی و واجب است.

ایمان به مبدا و معاد دو ركن اساسی از اصول دین است، اگر اصول دین نباشد، ساقه ها و برگها و گلهای بدون ریشه و اصل دوامی ندارد، لفظ عمل صالح بعد از لفظ ایمان بسیار در قرآن استعمال شده است و تنها بیش از 50 مورد، قرآن با عبارت «الذین آمنوا و عملوا الصالحات» با مردم سخن گفته است. چرا؟ زیرا عمل صالح میوه درخت ایمان است، اگر دست و پا و زبان و چشم و گوش آلوده است به خاطر سستی ریشه های آن درخت است. اینكه بعضی ادعا كرده اند ما می توانیم بدون ایمان وجدان به بشر دهیم سخنی گزاف و بیهوده رانده اند خیلی تلاش كرده اند

[صفحه 212]

ولی نشد، اخلاق منهای ایمان و بدون پشتوانه مذهبی، فقط میراث برنده ی اسمی از اخلاق است.

بر سر وجدان با توجیه گری می شود كلاه گذارد اگر چه موقتی باشد، در جنگ جهانی دوم رئیس جمهور وقت آمریكا دو بمب اتمی در ژاپن میاندازد، و بعد هم كه از او سئوال می شود وجدانتان ناراحت نیست می گوید: نه! من كاری اخلاقی كردم زیرا با این عمل به اتمام و خاتمه جنگ كمك كردم تا مردم در زیر چتر صلح آسوده بیارمند، این غافل چه كلاهی بر سر وجدانش می گذارد، بزرگترین جنایت را رنگ اخلاقی می زند، آری با این منطق هر جنایتی قابل توجیه است.

این مسئله عینا در انسان هم به همین نحو است با علم و تربیت و غیره شاید بتوان در مواردی انسان را كنترل كرد ولی موثرترین عامل بازدارنده باور داشتن و ایمان به مبدا و معاد و تهذیب نفس است، برای این ادعا شاهدی تاریخی از زمان امام هفتم (ع) می آوریم تا كارآئی ایمان كاملا واضح شود: مرحوم «علامه مجلسی (ره) در بحار از كتاب عیون المعجزات روایت كرده كه علی بن یقطین یكی از شیعیان و ارادتمندان امام هفتم و وزیر هارون الرشید بود، روزی ابراهیم جمال كه ساربان و شتردار بود بر او وارد شده و چون مناسب مقام وزارت نبود حاضر نشد با آن ملاقات كند، اتفاقا آن سال علی بن یقطین به مكه رفت در مدینه به خدمت امام رسید، حضرت او را راه ندادند، فردای آنروز حضرت را در كوچه دید و علت را جویا شد حضرت فرمودند، چون تو به برادرت ابراهیم جمال راه ندادی حقتعالی سعی ترا قبول نفرمود مگر اینكه او را راضی كرده و ترا عفو نماید، علی بن یقطین شبانگاه جهت جلب رضایت ابراهیم به درب خانه ابراهیم رسید، درب زد، ابراهیم گفت كیست، گفت علی بن یقطین، ابراهیم گفت علی بن یقطین این وقت شب درب خانه من چه می كند، علی او را قسم داد تا به او اجازه دخول دهد، اجازه داد، وی گفت آقا و مولای من امتناع كرد كه عمل من قبول شود مگر اینكه تو از من بگذری گفت:

[صفحه 213]

غفر الله لك (خدا ترا عفو كند)، علی راضی نشد گفت من صورت خود را روی خاك در برابر تو می گذارم و تو كف پایت بر چهره ام بگذار تا خدا از من راضی شود او از این كار امتناع كرد، علی او را قسم داد، و او چنین كرد، در همین حال علی می گفت: اللهم اشهد، خدایا تو شاهد باش كه من صورتم را به خاك پای او زینت دادم و بقدری خود را كوچك كردم كه جوابگوی آن تكبرم باشد. سپس بیرون آمده و سوار شد و همان شب به مدینه بازگشت این بار امام او را پذیرفتند».[15].

از این واقعه تاریخی می توان استنباط كرد كه ایمان چه می كند نیروئی است كه قامت ایستاده وزیر هارون را خم كرده و صورتش را به خاك می مالد.

3- خوف و رجاء- سومین مطلب قابل بحث در ذیل این فراز مسئله خوف و رجا است، پرهیزكاران یكپارچه ترس و خوف نسبت به عذاب و یكپارچه امید و شوق نسبت به ثواب الهی هستند، خوف و رجاء به آنان اجازه تعلق و دلبستن به این دنیا را نمی دهد و اگر اجلهای ثبت شده آنها نبود مرغ روحشان از قفس تنشان پرواز كرده و بر شاخسارهای بهشتی متنعم می شد.

چنین قفس نه سزای من خوش الحان است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم

دو نیرو باید در رابطه با روح فعالیت كند، چنانكه همانند این دو نیرو در رابطه با جسم قابل مشاهده است در علوم تجربی اثبات شده كه: انسان دارای دو نوع عصب است: 1- سمپاتیك كه محرك است 2- پاراسمپاتیك كه كنترل كننده و بازدارنده است.

اگر عصب اول حاكم و برتر از عصب دوم عمل كند، ضربان قلب بالا رفته و موجب مرگ می شود. عصب نوع دوم كنترل كننده این ضربان و به منزله ترمز

[صفحه 214]

اعصاب اول است، این دو نوع عصب تقریبا در تمام سطح بدن موجود یافت می شود، در جهان اكبر یعنی جهان آفرینش هم مثل جهان اصغر یعنی وجود انسان این دو نیرو به نحو جاذبه و دافعه یافت می شود.

همین دو نیرو را ما در رابطه با روح باید دارا باشیم تا فعالیتهای روحی به نحو متعادل انجام گیرد: 1- محركه 2- دافعه: نیروی محركه همان رجاء و امید به رحمت الهی است و نیروی دافعه همان خوف از عذاب اوست، این دو نیرو باید هماهنگ عمل كنند ولی، اگر امید تنها باشد این امید گناه پرور، وزیر لوای این امید دست به هر معصیت و جنایتی خواهد زد و خواهد گفت خدا ارحم الراحمین است و بالاخره در اثر عدم نیروی كنترل كننده، ترمزی برای اعمال او نبوده و به پرتگاه سقوط خواهد رفت.

اسلام احدی را از به دست آوردن این دو نیروی امید و ترس استثناء نكرده است، می گوید حتی اگر عبادت انس و جن را هم مرتكب شدی باز خائف باش، و اگر گناه انس و جن را هم انجام دادی، باز امیدوار باش.

این مضمون را در كلمات لقمان خطاب به فرزندش می توان یافت: «یا بنی خف الله خوفا لو اتیت یوم القیامه ببر الثقلین خفت ان یعذبك و ارج الله رجاء لو وافیت القیامه باثم الثقلین رجوت ان یغفر الله لك فقال له ابنه: یا ابه و كیف اطیق هذا و انما لی قلب واحد؟ فقال له لقمان: یا بنی لو استخرج قلب المومن فشق لوجد فیه نوران: نور للخوف و نور للرجاء لو و زنا ما رجح احدهما علی الاخر بمثقال ذره فمن یومن بالله یصدق ما قال الله و من یصدق ما قال الله یفعل ما امر الله...».

ای فرزندم به ترس از خدا، ترسی كه اگر وارد شوی روز قیامت در حالی كه نیكوئی ثقلین (انس و جن) را داری، باز می ترسی از اینكه عذاب كند ترا خدا و امیدوار باش امیدی كه: اگر روز قیامت با گناه ثقلین محشور شدی باز امید داری خداوند ترا بیامرزد.

[صفحه 215]

پسرش به او گفت: ای پدر چگونه طاقت این دو (خوف و رجاء) را دارم در حالی كه فقط یك قلب دارم، لقمان گفت: پسرم اگر قلب مومن از بدنش خارج شده و شكافته و دو نیم شود، در آن دو نور یافت می شود یكی نور خوف و دیگری نور رجاء كه اگر هر دو وزن شوند هیچ كدام بر دیگری حتی به اندازه سنگینی ذره ای ترجیح ندارد، پس كسی كه ایمان به خدا آورده، تصدیق می كند آنچه خداوند فرموده، و كسی كه تصدیق سخنان او كند هر چه خداوند فرموده به كار می بندد.[16].

در روایتی از امام صادق (ع) آمده كه: از حضرت سئوال شد، در وصیت لقمان چه بوده، فرمودند: «كان فیها الاعاجیب و كان اعجب ما كان فیها ان قال لابنه: خف الله عز و جل خیفه لو جئته ببر الثقلین لعذبك و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلین لرحمك ثم قال ابو عبدالله (ع): كان ابی یقول: انه لیس من عبد مومن الا و فی قلبه نوران: نور خیفه و نور رجاء، لو وزن هذا لم یزد علی هذا و لو وزن هذا لم یزد علی هذا».

در وصیت لقمان مطالب عجیبی بود كه عجیب ترین آنچه در آن وصیت بود این عبارت بود كه: به پسرش گفت: به ترس از خدا، ترسی كه اگر وارد بر خدا شوی با نیكی های ثقلین همانا عذاب كند ترا، و امید به رحمت او داشته باشی امیدی كه اگر بر او وارد شدی، با گناهان ثقلین هر آینه رحمت كند ترا، سپس حضرت صادق (ع) فرمود، مرتب و مكرر پدرم می فرمود: نیست مومنی مگر اینكه در قلبش دو نور است، نور خوف و نور رجاء كه اگر وزن شود اولی، زیادتر بر دومی نیست و اگر وزن شود دومی، زیاده بر اولی نیست[17] قابل توجه، تعجب امام صادق (ع) است با اینكه او خود اعلم دهر است و می فرماید: عجائبی در آن وصیت بود كه

[صفحه 216]

عجیب ترین آنها این عبارت (مذكوره) است و این دال بر بلندای كلام لقمان است كه جا دارد با آب طلا نوشته و در خانه ها نصب گردد.


صفحه 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216.








  1. تفسیر نمونه جلد 5 صفحه 148.
  2. سوره اعراف آیه 34.
  3. سوره نحل آیه 61- سوره اعراف آیه 34 (در سوره یونس آیه 34 هم مثل این دو آیه است الا اینكه فاء از (فاذا) بر سر (لا یستاخرون) وارد شده است (فلا یستاخرون).
  4. نمونه جلد 6 صفحه 158 ذیل آیه 34 اعراف.
  5. تفسیر نورالثقلین چاپ اسماعیلیان جلد 1 صفحه 704 ذیل آیه 2 انعام نقل از كافی.
  6. محتوم اشاره به اجل مسمی و موقوف (مشروط) اشاره با اجلا است (لف و نشر مشوش است).
  7. اجل مشروط یعنی مشروط است به اینكه عاملی زودتر از وقت معین تاثیر كرده و اجل برسد مثل كشتن پدر و غیره).
  8. نهج البلاغه كلمات قصار كلمه 71 فیض الاسلام 74 صبحی صالح.
  9. تفسیر نمونه جلد 5 صفحه 149.
  10. ترجمه المیزان جلد 7 صفحه 17 نشر بنیاد علمی و فكری علامه طباطبائی دوره 20 جلدی ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی.
  11. سوره ق آیه 16.
  12. سوره انفال آیه 24.
  13. سوره حدید آیه 4.
  14. نهج البلاغه خطبه 230 فیض و 188 صبحی صالح.
  15. منتهی الامال چاپ كانون انتشارات علمی (1 -2) جلد 2 صفحه 249 در احوالات موسی بن جعفر (ع).
  16. بحار جلد 13 صفحه 412.
  17. كافی جلد 2 صفحه 67 باب الخوف و الرجاء.